نیروهای عثمانی در نبرد وین در سال ۱۶۸۳ شکستی سنگین متحمل می شوند. در جریان عقب نشینی، حسن بالابان به شدت مجروح شده و جا می ماند.

بالابان به تدریج در میان مردم موئنا جای خود را باز می کند و پیوندش با گلوریا در میان خطرات فزاینده، مستحکم تر می شود. ارتش دشمن به روستا نزدیک می شود.

عشق عمیق تر بالابان و گلوریا باعث دودستگی میان مردم موئنا می شود؛ کسانی که نمی خواهند جان خود را به خاطر یک جنگجوی عثمانی به خطر بیندازند.

محاصره موئنا نزدیک است. بالابان با آگاهی از بی تجربگی روستاییان در جنگ، آموزش آن ها را برای نبردی که در پیش دارند آغاز می کند.

اهالی موئنا تحت رهبری حسن و گلوریا برای مقابله با حمله نیروهای فئودالی آماده می شوند. روستا در حلقه ای از آتش محاصره می شود.

بالابان شورشی علیه ظلم فئودال های موئنا رهبری می کند. گلوریا اسیر شده و با خطر سوزانده شدن به جرم جادوگری روبه رو است.