مادر بینوایی برای پس گرفتن دخترش از بهزیستی در یک فروشگاه جواهرفروشی کار می کند و بی اختیار دست به سرقت الماس می زند؛ درنتیجه ناچار پایش به دنیای خلاف باز می شود.

وقتی جوآن متوجه استعداد بویزی می شود، از او خوشش می آید و از ارتکاب جرم در اسپانیا لذت می برد؛ اما مادری کردنش زیر ذره بین قرار می گیرد.

جوآن به پیشرفت های جدیدی می رسد: سرقت یک نقاشی ارزشمند و جابجایی جسورانه دو انگشتر. بویزی از جوآن خوشش می آید.

فروش نقاشی مسروقه به مشکل می خورد و جوآن را به دردسر خطرناکی می اندازد.

جوآن باید از خشم آی آر ای و مجازاتی طولانی فرار کند؛ به همین خاطر نقشه سرقت جسورانه ای می کشد. اما آیا مجبور خواهد شد کِلی را بگذارد و برود؟

با نزدیک شدن روز سرقت، جوآن به شدت مضطرب می شود. وقتی فاجعه رخ می دهد، جوآن مجبور می شود تصمیم بگیرد: یا رویای خانواده شاد را دنبال کند و یا با عواقب کارهایش روبرو شود.