اسرا که درباره مقاله ای با موضوع پرا پالاس تحقیق می کند، اتفاقی وارد سال 1919 می شود و در بحبوحه جریان های سیاسی، با همزاد خودش ملاقات می کند.

اسرا کنترل امور را از پیراید می گیرد و با احمد دست به کار می شود تا جریان تاریخ را اصلاح کند. اما ناخواسته مورد توجه هالیت و جورج قرار می گیرد.

با اوج گرفتن بحران های سیاسی، احمد دفترچه ای را در اتاقی که فهرتین در آن اقامت دارد پیدا می کند و به اسرا درباره نقشه شوم جورج برای استانبول خبر می دهد.

هالیت درباره نقشه های اسرا برای فهرتین با او صحبت می کند. اسرا یواشکی یادداشتی را به مصطفی کمال می رساند، اما حقه اش دیگران را به خطر می اندازد.

دیمیتری به احمد درباره دست بردن در گذشته هشدار می دهد. سرنوشت لیلا نامعلوم است و اسرا متوجه انگیزه های حقیقی هالیت می شود.

احمد می خواهد هر طور شده احتمال ناپدید شدن همیشگی خودش را از بین ببرد. افراد جورج به هالیت شلیک می کنند و او در وضعیت وخیمی قرار می گیرد. اسرا به آینده سفر می کند تا پنی سیلین با خودش بیاورد.

انگشتری که نزدیک جسد پیراید پیدا شده، اطلاعات جدیدی درباره هویت قاتل واقعی به دست می دهد. جرج معامله خطرناکی با سونیا می کند و به هالیت نزدیک تر می شود.

شخصیت های داستان با جلوگیری از ترور مصطفی کمال، به اهداف خود می رسند. حالا نوبت آن است که به سراغ ماجراجویی دیگری بروند.