مارشال و فرانسیس، دو هم تیمی درس آزمایشگاه دبیرستان، از دسیسه دولت و یک شرکت بزرگ دارویی برای پنهان کردن قارچ نادری باخبر می شوند که می تواند تمام بیماری ها را درمان کند.

مارشال در حال فرار است و سعی دارد به نیویورک بگریزد. فرانسیس درباره قارچ به رئیسش ریک می گوید. ریک او را به مزرعه مارشال می فرستد تا قارچ بیشتری بیاورد اما اوضاع از کنترل خارج می شود.

مارشال از استاد سابقش هیلدی راهنمایی می گیرد. پای کوپانو و هرینگتون بیشتر و بیشتر به معمای قارچ ها کشیده می شود.

مارشال قطعه ای زمین نزدیک یک محل پسماند شیمیایی می خرد با این نقشه که قارچ های بیشتری پرورش دهد. فرانسس پس از پیشرفتی بزرگ از اروپا به سوی خانه می شتابد. کوپانو و هرینگتون ارتباط بین مارشال و فرانسس را بررسی می کنند.

مارشال، فرانسیس و همسایه های دیوانه آن ها با عواقب یک حادثه خطرناک سروکار دارند.

مارشال به زندان می رود و متوجه می شود افراد صاحب نفوذی اجازه نمی دهند او بیرون بیاید. درحالیکه خطر در هر گوشه ای در کمین است، فرانسیس تصمیمی سرنوشت ساز می گیرد. کوپانو و هرینگتون اوضاع را روبراه می کنند.

زندانی دیگری مارشال را نجات می دهد اما حالا مارشال به او بدهکار شده است. او که می خواهد هرطور شده از زندان بیرون بیاید، هنگام کار کردن روی نقشه ای خطرناک به متحدی بر می خورد که انتظارش را نداشت. فرانسیس با اتفاق سرنوشت سازی روبروست.