باب بیسواس، مامور بیمه و آدمکشی پاره وقت است. او پس از هشت سال از کما بیرون می آید و همسر و پسرش با آغوش باز به استقبال او می روند. اما باب حافظه اش را از دست داده و گذشته اش را به خاطر نمی آورد. به یاد آوردن گذشته مجرمانه خود برای او سخت است و وقتی چندین قتل به او واگذار می شود، در دوراهی اخلاقی قرار می گیرد.