عطا جوانی ساده دل و دلپاک است که به تینا علاقه دارد و می خواهد با او ازدواج کند. پدر تینا برای این وصلت شرط هایی تعیین کرده و به عطا مهلت داده که در زمانی مشخص خواسته های او را برآورده کند. مهلت عطا رو به پایان است و در این میان سرو کله زنی به نام نصرت در زندگی اش پیدا می شود…