جیکوب هجده ساله که در کوهستان آپالاچ زندگی می کند در یک دوراهی گرفتار شده: پدرش را که دلال کله گنده شیشه است راضی نگه دارد یا با دختری که دوستش دارد برای همیشه از کوهستان برود.