درست پیش از کریسمس، مری نوزادی را به فرزندی قبول می کند تا به تنهایی بزرگش کند. به خاطر هوای بد، او و نوزادش کریسمس را در بتلهم پنسیلوانیا گرفتار می شوند و چاره ای برایش نمی ماند جز اینکه پیش برادر صاحب مسافرخانه بماند.