مینکی (Minkey)، جاسوسی بسیار خبره، و همکارش مایک (Mike) در حرفه جاسوسی بهترین بودند. سالها در کنار هم هر عملیات غیر ممکنی را ممکن کردند. وقتی مایک تصمیم گرفت بخاطر بزرگ کردن دختر بچه اش، آملی (Amelia) بازنشسته شود، فکرش را هم نمی کرد که زندگی اش به جایی برسد که 10 سال بعد، دختر مخترعش را بدزدند. آملی مته ای شیمیایی اختراع کرده بود که می توانست دنیا را متحول کند و به همین دلیل او را دزدیده بودند و به ژاپن برده بودند تا به کمک او آزمایشی را انجام دهند که ممکن بود دنیا را نابود کند. مایک و مینکی برای آخرین بار به هم ملحق می شوند تا با کمک هم مهمترین عملیات زندگی شان را انجام دهند : یعنی نجات آملی و جهان از دست ….