استوار خراسانی به تهران منتقل می شود. او به اتفاق مادرش و همسرش زینت و خواهرش عاطفه و پسر کوچکش اسفندیار نزدیک کلانتری محل خدمتش خانه ای اجاره می کند که از قضا با آقا رضی همسایه می شوند. آقا رضی با خواهرش ملوک خانم و دو پسر خواهرش جواد و جعفر زندگی می کند، او برای جواد، عاطفه خواهر استوار خراسانی را خواستگاری می کند و …