پیزلی یک دختر روستایی مستقل است که می خواهد مزرعه پدربزرگش را احیا کند. او مجبور می شود برای تهیه مبلغ مورد نیازش به سراغ جاش برود که سال ها پیش قلبش را شکسته بود و اکنون یک مدیر بازاریابی بزرگ است. پیزلی و جاش پس از گذشت پانزده سال و در جریان این کار مشترک دوباره عشق را در وجود یکدیگر پیدا می کنند.