حدود صد سال پیش، رعیت کاردان و باتجربه ای به نام خالومراد با چهار پسر جوان خود که هرکدام استاد حرفه خودش است، زندگی مرفهی را می گذراند. خان روستا می خواهد اموال او را از چنگش دربیاورد و او و خانواده اش را فراری می دهد. آن ها به روستای دیگری می روند، اما مردم آن روستا و خان آنجا استقبال گرمی از آن ها نمی کنند. آن ها با تلاش زیاد خودشان را در دل روستاییان جا می کنند و ...