در قلب تگزاس غربی، کارگران سکوهای نفتی و میلیاردرها به دنبال رسیدن به ثروت یک شبه از طریق صنعت نفت هستند. تامی نوریس مدیری است که سعی دارد در جریان این توسعه عظیم نفتی، شرکتش را ارتقا دهد.

تامی با عواقب اتفاقی ناگوار در ناحیه نفتی درگیر است. وقتی اینسلی به خانه نفتی نقل مکان می کند، توازن قدرت به هم می ریزد.

کوپر در ناحیه نفتی کار موثری می کند. وقتی آنجلا، همسر سابق تامی، به شهر می آید، اوضاع برای تامی پیچیده می شود.

پس از برخورد اول نه چندان مناسب، ربکا به کمک تامی می آید. کوپر تماس غیرمنتظره ای دریافت می کند.

تامی و تیمش در ناحیه نفتی دیدار نه چندان خوشایندی دارند. آنجلا در خانه نفتی میزبان شامی خانوادگی می شود.

وقتی آنجلا به ویکتور سر می زند، غافلگیر می شود. هنگامی که کوپر به کمک نیاز دارد، خانواده نوریس یاری اش می کنند.

مشکل کارتل تامی همچنان بدتر می شود. آنجلا و اینزلی با مردم خود آشنا می شوند.

تامی به گارد ملی وصل می شود. ربکا بیش از پیش به کوپر مشکوک می شود.

مونتی تامی را در موقعیت سختی قرار می دهد. کوپر نقشه ای می کشد.

تامی و کامی درباره این بحث می کنند که آیا ریسک کنند یا جانب احتیاط را رعایت کنند. کارتل دست به حرکتی می زند.