دختری پس از کشف مجسمه شاه میمون افسانه ای باید این الهه باستانی را از زندان سنگی اش آزاد کند. او برای این کار ابتدا باید تاج طلایی شاه میمون را پیدا کند که به دست شیاطین افتاده است.

تریپیتاکا پس از آزاد کردن شاه میمون وقتی می بیند او نسبت به ماموریت راهب بی اعتنا است شوکه می شود. او تلاش می کند شاه میمون را در کنار خود نگه دارد و درحالیکه شیاطین در تعقیبشان هستند، کسانی به دادش می رسند که هرگز فکرش را هم نمی کرد.

وقتی میمون و سندی اسیر شاهدخت لاک می شوند، تریپیتاکا که فرار کرده باید پیگسی را راضی کند زن مورد علاقه اش را ترک کند و برای نجات دو الهه به او کمک کند.

وقتی قهرمانان راهی کوهستان غربی می شوند، گروهی از راهزنان یاغی که افسانه شاه میمون را می پرستند جلوی آن ها را می گیرند. وقتی رهبر آن ها می فهمد تریپیتاکا می تواند تاج را کنترل کند، برای اسیر کردن میمون نقشه می کشد.

میمون، پیگسی و سندی مسحور یک شیطان رازآلود می شوند و به زندان عجیبی برده می شوند.

وقتی میمون بیشتر به گذشته اش سفر می کند، تریپیتاکا باید پیش از آنکه او برای همیشه گم شود سریع وارد عمل شود. او با استفاده از سوترا موفق می شود به دنبال میمون برود و با این کار راز زندانی شدن او را کشف می کند.

وقتی تریپیتاکا، میمون، پیگسی و سندی از دست ساحر و نوچه هایش فرار می کنند، در جنگلی درندشت به دنبال پناهگاه می گردند.

تریپیتاکا برای پیدا کردن مادرش ماموریت را رها می کند اما سندی اجازه نمی دهد او به تنهایی سفر کند و آن دو راهی آب های شمال می شوند.

درحالیکه میمون و پیگسی در حصار قلعه داواری پنهان شده اند، تریپیتاکا متوجه می شود چرا داواری برای ترجمه طومارهای مقدس آن قدر مصمم بوده است. آیا او می تواند پیش از آنکه دیر شود جلوی کامل شدن ترجمه را بگیرد؟

میمون و پیگسی باید مخفیانه وارد ضیافت داواری شوند. پیش از آنکه داواری بتواند میزان قدرت جدیدش را آشکار کند، تریپیتاکا باید بفهمد از چه طریقی می توان ارتش سری شیاطین چشمه را کنترل کرد.