چیزی نمانده که دیوک پال رئیس گانگسترهای چیلسانگ شود و به این فکر می کند که رویای رفتن به دانشگاه را رها کند. او سعی می کند پسری را از خودکشی نجات دهد اما متاسفانه خودش جانش را از دست می دهد و روحش وارد بدن پسر می شود.

دئوک پل که حالا در بدن یی هیون است به خاطر تغییر چشمگیری که نسبت به سابق داشته شک سه کیونگ را بر می انگیزد. باوجود تلاش های دئوک پل برای تقلید رفتار یی هیون، بچه های دیگر هم درباره تغییر ناگهانی او کنجکاو می شوند.

دئوک پل ثابت می کند که می تواند در بدن یی هیون مبارزه کند و حساب جه مین و نوچه هایش را برسد. بچه های مدرسه باورشان نمی شود یی هیون چقدر عوض شده و شوکه شده اند.

دئوک پل و سه کیونگ مادر یی هیون را از ربوده شدن نجات می دهند. خوشبختانه آسیبی به او نرسید. دئوک پل درباره شخص پشت این ماجرا حدس هایی می زند اما سوگند می خورد بدون درگیر کردن پلیس، از یی هیون و خانواده اش محافظت کند.

سه کیونگ شاهد ربوده شدن یی هیون است اما نمی تواند کاری کند چون به یاد دارد یی هیون به او گفته بود برای هیچ کاری با پلیس تماس نگیرد. او از جه مین کمک می خواهد اما جه مین جرئت نمی کند.

دئوک پل و سه کیونگ می خواهند اقیانوس را تماشا و یک روز را استراحت کنند. سه کیونگ درباره پدرش صحبت می کند که از زمان کودکی سعی داشته او را کنترل کند و همین مسئله باعث اضطراب او شده است.

دئوک پل متوجه می شود قلدرهای مدرسه از یی هیون به جرم خشونت در مدرسه شکایت کرده اند. او به دونگ سو و دارودسته اش دستور می دهد لی می کیونگ را بیاورند چون این کار زیر سر اوست. بیونگ چول به جه مین می گوید به او ملحق شود و او هم از یی هیون شکایت کند.

جه مین به آزار یی هیون و دیگر بچه ها در مدرسه اعتراف می کند. به لطف جه مین شکایت پس گرفته می شود اما دئوک پل هنوز باید می کیونگ را پیدا کند تا مبادا او برگردد و یی هیون و مادرش را دوباره تهدید کند.