تا تولد چهل سالگی اِما چیزی نمانده و خواب به چشمان او نمی آید. اِما متوجه می شود درست مانند مادرش که در آستانه چهل سالگی دچار فروپاشی روانی شد، همان رفتارهای پریشان را از خود بروز می دهد. آیا او در حال تبدیل شدن به همان هیولایی است که یک عمر سعی داشت فراموشش کند؟

وقتی مادر اِما و فیبی به طور ناگهانی از دنیا می رود، آن ها متوجه می شوند مرگ او مشکوک بوده است. اِما که از اتفاقات اخیر شوکه شده و بی خوابی اش رو به وخامت است، مجبور می شود درباره گذشته اش با شوهرش رابرت صادق باشد.

رفتار پریشان کابوس وار اِما تشدید می شود به همین خاطر تصمیم می گیرد بفهمد چه دارد بر سرش می آید. مشخص می شود اِما ممکن است برای خانواده خودش خطری با عواقب فاجعه بار داشته باشد.

دوست جدید اِما مایه آرامش خاطر او می شود. فیبی در خانه پدری جای خواهرش را می گیرد. وقتی اِما بیشتر در گذشته کندوکاو می کند، یک خاطره فراموش شده از دوران کودکی باعث روشن تر شدن رابطه اش با فیبی می شود و باعث می شود او به نیت خواهرش شک کند.

اِما مرکز توجه قرار می گیرد و بیش از پیش از خیانت خواهرش مطمئن می شود. قبل از آنکه اِما بتواند خاطره جدیدی را برای خود شفاف کند، اتفاق ناگواری می افتد و او کم کم به خودش بی اعتماد می شود.

اِما که متوجه شده گرگی در لباس بره وارد خانواده شده و آن ها در خطر هستند، برای نجاتشان می شتابد. آیا او می تواند جلوی انتقامی هولناک از خانواده اش را بگیرد یا تاریخ دوباره تکرار خواهد شد؟