افسر پلیس یک شهر کوچک، جان نولان، پس از وقوع یک حادثه که زندگی اش را تماما تغییر داد؛ تصمیم می گیرد رویایش را در یک شهر بزرگ دنبال کند. او به عنوان مسن ترین تازه کار، وارد یک ایستگاه پلیس جدید می شود.

تالیا، نولان را وادار می کند که پس از مواجهه با قربانی یک عملیات آدم ربایی، در برابر اصول اخلاقی اش قرار بگیرد.

پس از آن که نولان و تالیا خراب کاری بزرگی در صحنه جرم می کنند، بحثی را درمورد ذات انسان ها آغاز می کنند؛ اینکه آیا انسان ها ذاتا خوب هستند یا خیر! و اینکه این مسأله چه معنایی می توانند برای یک افسر پلیس داشته باشد.

تازه کارها به طور موقت با افسران آموزشی جدید همکار می شوند. افسر نولان به عنوان همکار افسر لوپز انتخاب می شود.

نولان، تازه کارها و افسران آموزش دهنده آن ها در مسابقه ای شرکت می کنند که آن ها را در برابر یکدیگر قرار می دهد. در همین حین، افسر لوسی متوجه می شود که افسر بردفورد دوست دارد به هر قیمتی که شده برنده شود.

تیم، باید یک افسر پلیس و مربی سابقش را پس از ضرب و شتمی که مرتکب می شوند، دستگیر کنند.

افسر گری به افسر نولان اطلاع می دهد که قرار است در گشت های روزانه شان یک کارگردان فیلم همراهی شان کند.

افسر نولان و افسر بیشاپ، پس از به صدا در آمدن زنگ هشدار یک فروشگاه محلی به خاطر سرقت، به آنجا اعزام می شوند.

پس از پیدا شدن همسر افسر بردفورد به صورت زخمی و خونین، او قول می دهد که هر طور که شده، فرد خاطی را پیدا کند و به سزای عملش برساند. در همین حین، افسر نولان باید پس از یک حمله وحشتناک، از خانه و خانواده اش مراقبت کند.

افسر نولان و گروهبان گری، به عنوان همکار در روز گشت زنی انتخاب می شوند. هنری، پسر نولان و دختر گری به ایستگاه پلیس سر می زنند.

بازدید معاون رییس جمهور آمریکا، ایستگاه را در حالت آماده باش کامل قرار می دهد. سازمان اطلاعات، وظیفه محافظت از معاون رییس جمهور را به افسر نولان و بیشاپ محول می کند و بقیه تیم بایستی از امنیت خیابان ها و محل عبور وی مطمئن شوند.

ولنتاین، خطرناک ترین روز سال، ایستگاه پلیس را در حالت آماده باش قرار داده است. افسر نولان که حالا دوباره مجرد شده، همه را به یک مهمانی دعوت می کند.

پس از مفقود شدن مبلغ زیاد پول مورد استفاده در یک عملیات مرتبط با مواد مخدر، تازه کارها به عنوان مظنونین اصلی شناخته می شوند.

تازه کارها باید به همراه افسران آموزشی شان و با لباس های مبدل، یک روز آموزش میدانی را سپری کنند.

یک اتوبوس حامل زندانیان تصادف می کند و در پی این حادثه، برخی از آنان مجروح شده و برخی دیگر به فکر فرار می افتند. افسر نولان در تلاش است تا در کنار پیدا کردن ردی از زندانیان، یک مأمور اف بی آی را نیز تحت تأثیر قرار دهد.

افسر چن و بردفورد، ماریو لوپز را که فکر می کرد می تواند از تخلفات رانندگی قسر در برود را دستگیر می کنند!

یک زمین لرزه بزرگ، تمام شهر را می لرزاند و هرج و مرج همه جا را فرا می گیرد.

زمانی که یکی از همکاران افسرها، به دلیل دروغ گفتن در دادگاه و در جایگاه شاهد، توسط بازرسین سازمان تخلفات داخلی دستگیر می شود و سه مجرم پرونده آزاد می شوند؛ تمام تیم به خط می شوند تا جرم آن سه تبهکار را اثبات کنند و همکارشان را آزاد کنند.

گروهبان گری به تازه کارها اطلاع می دهد که باید در یک دوره 48 ساعته، مجموعه مشخصی از جرایم را ردیابی کنند تا بتوانند در امتحان نهایی خود شرکت کنند.

در حالی که تازه کار برای یک امتحان بزرگ آماده می شوند تا به مرحله بعدی آموزش بروند، نولان و بیشاپ به یک صحنه قتل فرستاده می شوند و متوجه می شوند که قربانی با یک حمله تروریستی در شهر لس آنجلس ارتباط دارد.