وقتی همسر کلانتر بکر با هکری آشنا می شود که اطلاعاتی درباره سیلو دارد، برنامه های آینده او به هم می خورد.

جولیت مهندسی است که به دنبال علت مرگ مرموز همکار خود می گردد.

شهردار جانز هنگام جستجو به دنبال کلانتر جدید، با برنارد درگیر می شود. جولیت برای ادامه کار ژنراتور معامله ای می کند.

جولیت و معاون مارنس با کمک یکدیگر می خواهند حقیقت وقایع ناگوار اخیر را کشف کنند و جولیت حین کار سعی می کند اعتماد معاون مارنس را به دست آورد.

سیمز، بیلینگز را رئیس کل می کند تا جولیت را زیر نظر بگیرد. تلاش های جولیت برای حل معمای دو قتل به مقابله بزرگی منجر می شود.

جولیت هنگام تحقیقات متوجه رازهای تکان دهنده یک نفر می شود؛ کسی که فکر می کرد شناخت خوبی از او داشته است.

با بیشتر شدن نگرانی برنارد درباره امنیت سیلو، او از جولیت کمک می خواهد. جولیت از پدرش خواسته ای دارد.

اطلاعات جدید باعث می شود جولیت گذشته خانواده اش را به چشم دیگری نگاه کند. او بالاخره به بزرگ ترین رازهای سیلو دسترسی پیدا می کند.

بیلینگز که به شدت احساس گناه می کند، به ماموریتی شخصی می رود و سرنخی از جولیت کشف می کند که هوش از سرش می برد.

وقتی برخی حقایق بالاخره برملا می شوند، به نظر می رسد تکلیف سرنوشت جولیت مشخص می شود.