رایان پس از پشت سر گذاشتن یک خودکشی ناموفق، سگ همسایه اش را به شکل یک انسان می بیند.

رایان پس از پشت سر گذاشتن یک خودکشی ناموفق، سگ همسایه اش را به شکل یک انسان می بیند.

پس از آن که رایان درباره رفتن پیش دامپزشک به ویلفرد دروغ می گوید، ویلفرد به شدت از دست او عصبانی می شود.

پس از آن که رایان درباره رفتن پیش دامپزشک به ویلفرد دروغ می گوید، ویلفرد به شدت از دست او عصبانی می شود.

رایان متوجه می شود که پس از یواشکی رفتن به خانه اسپنسر، ویلفرد کیف پول او را در آنجا گذاشته است.

رایان متوجه می شود که پس از یواشکی رفتن به خانه اسپنسر، ویلفرد کیف پول او را در آنجا گذاشته است.

رایان برای کمک کردن به خواهرش، مجبور می شود ویلفرد را به مرکز نگهداری از حیوانات داریل بسپارد. ویلفرد آنقدر از این اتفاق ناراحت می شود که دچار افسردگی می شود.

رایان برای کمک کردن به خواهرش، مجبور می شود ویلفرد را به مرکز نگهداری از حیوانات داریل بسپارد. ویلفرد آنقدر از این اتفاق ناراحت می شود که دچار افسردگی می شود.

رایان و ویلفرد به یک مرکز نگهداری از میانسالان می روند و در آنجا متوجه می شوند که ویلفرد یک استعداد کشف نشده دارد.

رایان و ویلفرد به یک مرکز نگهداری از میانسالان می روند و در آنجا متوجه می شوند که ویلفرد یک استعداد کشف نشده دارد.

ویلفرد رایان را ترغیب می کند تا به او کمک کند تا از شر دوست پسر جنا خلاص شود.

ویلفرد رایان را ترغیب می کند تا به او کمک کند تا از شر دوست پسر جنا خلاص شود.

اصرار ویلفرد برای یافتن یک عشق جدید ، رایان را مجبور می کند غرور خود را ببلعد.