مگی سالیوان جراح مغزواعصاب موفقی است که زندگی اش پس از دستگیر شدن به حالت قبل برنگشته است، حتی باوجود اینکه اتهامات او رفع شده است. او به زادگاهش در نووا اسکوشا برمی گردد تا در کنار پدرش زندگی کند.

مگی می خواهد به بوستون برگردد اما شکایت حقوقی جدیدی باعث به خطر افتادن پروانه پزشکی او می شود. وکیلش به او می گوید فعلا آفتابی نشود و او احساس می کند گرفتار شده است.

سالی از اندرو خسته می شود و اندرو به بوستون بر می گردد. بعدازآنکه مگی سعی می کند با شاکی پرونده تماس بگیرد، پرونده اش بدتر می شود. مردم شهر برای جشن اولین ساکنان نووا اسکوشا جمع می شوند. یکی از دختران اردوگاه می گریزد.

با وقت اندکی که مانده مگی و کل وارد یک عملیات نجات پزشکی می شوند و در این مسیر متوجه سرنخی از یک گردشگر گمشده می شوند. مگی بیشتر از گذشته کل سر در می آورد. خبر ناراحت کننده ای به سالی می رسد.

پس از آنکه سالی از کوره در می رود، مگی تصمیم دشواری می گیرد.

سالی سعی می کند مشکلات خود را از فرانک و ادنا پنهان کند. در بوستون، نامزد مگی می خواهد رابطه اش را با او درست کند و ترتیب یک غافلگیری را می دهد؛ اما برنامه هایش با خبر بدی که مگی می شنود به هم می ریزد.

مگی پس از دریافت خبری ناگوار با اندرو به گذرگاه سالیوان بر می گردد. مگی سعی داد علاقه اش به گذرگاه را با اندرو که علاقه ای به آنجا ندارد در میان بگذارد. پس از تفریحی شبانه، ورق بر می گردد.

مگی تقلا می کند تا در زندگی شخصی خود معنا و مفهومی پیدا کند. سالی با مشکلات مالی درگیر است.

وقتی مگی باید در مدت زمان کمی جان یکی از دوستانش را نجات دهد، آموخته های پزشکی اش محک می خورد.

مگی به بوستون بر می گردد و آماده مواجهه با عواقب کارهایش است. کل به دنبال فراموش کردن ماجرا و احساس آرامش است.